آنیتا جوونمآنیتا جوونم، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

آنیتا دختر گل مامان و بابایی

يازدهم تيرماه ١٣٩٣

خداجوووون شكرررت . شكرت بابت همه چيزي ك دادي.  دختر نازم بزرگ شدي وشيطون اينقدري ك مامان فرصت نميكنه بياد و از شيرين كاريات برات بنويسه. امروز سومين مرواريد قشنگت رويت شد. خيلي برادندون دراوردن اذيت شدي. كلي پاهات سوختن و بهونه و گريه خلاصه شكرخدا نيش زد بيرون . البته پايين يكي و بالام دوتا ديده ميشن ول يهنوز نزدن بيرون. مامان جون ما صبرمون زياده منتظر ميمونيم. اين روزا كلي حرف ميزني بگير، بده، بيا، بريز، اين جيه، كيه، بابايه، باباته، مامانه، اينجاييه و خيلي چيزاي ديگه ميگي قربونت بشم. كلي باهم بازي ميكنيم تراشه هاي الماس خريدم ك باهم كار كنيم . كلي برنامه دارم ك يكي يكي درحال شروع شدنن. خدا برامون حفظت كنه ك خودش بهترين حفظ كنندگانه...
15 تير 1393

٣بيست و سوم ارديبهشت ٩

خداجوووون شكرتتتتت  عشقم يكسالگيت مبارررررررررك. عزيزدلم امروز تولدته و دقيقا ساعت ده و بيست دقيقه پارسال بدنيا اومدي. امروز قرار بود برات جشن بگيرم و مهمؤن و مهموني . لباس و ارايشگاه و خلاصه همه چي . ولي قسمت نبودماماني. مهم اينه ك تولدته ان شاا.... چن وقت ديگه برات ميگيرم،. ديروز عصر وقت ارايشگاه داشتم از پريروز پهلو درد داشتم ولي اهميت ندادم تا اينكه ي دفعه در عرض چند دقيقه بقدري گرف ك نفسم بالا نميومد. اصلا نميتونستم تكون بخورم سريع بابايي و صدازدم و من بردن بيمارستان.  سه چهارساعتي الاف بوديم ازمايش و سونو گرافي گرفتن تا مشخص شد سنگ كليه دارم  و يكيشم دفع شده . خلاصه ماماني اومدمو  مهموني و كنسل كردم هنوز ك هنوز د...
23 ارديبهشت 1393

بیست و دوم اردیبهشت 92

راستی امروز مامانم اومد اینجاااا چشاش یطوری بودددد معلوم بود خیلی نگرانمونههه خیلی هم خوشحال بود خیلی هم پکر بودددد .دلم خیلی براش تنگ میشهههه با اینکه نمیتونم بروز بدمممم ولی از روز اول بارداریم تا الان ب جرات میتونم بگمممم ک خیلی مامانمو کم اوردمممم دوس داشتم دم ب دقیقه کنارم باشهههه دوس داشتم مثه اون موقعهایی ک سرمو رو پاش میذاشتمو قربون صدقم میشد میبودددد حیف ک خودم داشتم مامان میشدمممم جرات نداشتم احساسمو بگممم و نشونش بدم اخه فک میکردممم اینطور عشق و محبت بی الایش تری برا خودم میمونهههه.من قول میدم اگه موقع خودت زنده بودمممم نذارم این خلا برات بمونهههه .چون خودم درک کردم ک هیچ چیز جای عشق مادری نمیشههههه ناگفته نمونه ک اگه بابایی کن...
11 ارديبهشت 1393

دهم ارديبهشت

خداجونم شكرت. دخترگلم خانومي شده و روز ب روز ب شيطنتهاش اضافه ميشه اينقد درگيرت شدم ك فرصت نميكنم بيام نت و ب اينجا سر بزنم. نازگل مامان هنوز همون ي دونه دندونت فقط هست كوتاه هم مونده  از ديروز  علايم دندونات بيشتر شدن پات سوخته و ... و من كماكان منتظر ديدن مرواريداي خوشگل ديگت هستم. عزيز دلم امروز ساعت چهارصبح بيدار شدي و منم پا ب پات بيدار بودم . كلا اخرين تايمي ك بيدار ميشي هفت و نيم صبحه . خدارو شكر شبهام بين هشت و نيم تا نه لالا ميكني. كلي در طي روز با اسباب بازيات بازي ميكني  ولي بيشتر تو اشپزخونه چرخ ميزني . چن وقته ك خيلي ب جاكفشي علاقه پيدا كردي و ي سره همونجا نشستي و با درش بازي ميكنيچن بارم دستت لاش مونده. البته ججي...
11 ارديبهشت 1393

بيست و سوم فروردين ٩٣

خداياشكرررت يازدهمين ماهگرد دختر نازززززم مبارك . هورررررا دخترم خانومي شده براخودش ماه ايندم تولد يكسالگيشههههه خداجون شكرت . عزيزدلم شيطوني شدي يراخودت دندون پايينت دراومده ي دندونم بالا ميخواد نيش بزنههه . فدات بشم ك زود ب حرف اومدي و چن كلمه رو واضح ميگي با درك معنيشم مثلا ب عمه جون ميگي عمه هرچند همهرو عمه صداميزني ولي ميدوني ك فقط ي عمه داري. بابا ، مامان، بده، بگير، بيا، ابه، ني ني، ناي ناي، دردر، اول، جيگر، نيس . اينارو فعلا ياد داري و ميگي قربونت بشمممم كاملا واميستي و درحال تلاش براراه رفتني. ي مدل رقص ديگم ياد گرفتي واميستي و با اهنگ ماشالا ماشالا تندتند دستاتو ي مدلي تكون ميدي . اي جووونم فدات شم. ماماني اسباب كشي داريم. قرار ب ...
23 فروردين 1393

سيزدهم فروردين ٩٣

سلام دخترنازممم خوبي مامان؟ ببخشيد نتونستم زودتر بيامو بنويسم ،. روز سيزدمون خوب بود شش صبح بابايي اومدن دنبالمون و رفتيم خونشون تا هشت همه راهي كمپ غدير شديم . اولش خيلي سرد بود شمام يكم بداخلاقي كردي موقع خوابت ولي بعدش اوكي بودي. قبل ظهر هوا خيلي گرم شد و خوب بود. خاله شادي اينام بودن ارسلان هنوز تو شمك خال جووونههه آخ نميدوني چقد منتظرم بدنيا بياد هنوز نيومده حس ميكنم همه وجودمه ي حس خاصي بش دارم برام خيلي عزيزهههولي از بروز دادن احساسم بدم مياد ي حس ناب بايد هميشه ناب باشه و بمونه ولي مطمنا بدنيا بياد خيلي قربون صدقش ميشم جيگر منهههه. اون روز موقع نهار ك شد خيلي بي تابي ميكردي گرسنه شده بودي اساسي البته بگم از چهار صبح ك شير خورده بودي...
17 فروردين 1393

سیزدهم فروردین 92

سلاممممم خوشگل خودمممممم چطوری مامان جون؟؟؟؟؟؟//الهی بمیرمممم امروز خیلی خستت کردمممم ولی ب جاش سیزدمونو در کردیمممم امروز تا از خواب بیدارشدیم و رفتیم خونه خاله ملیحه باباجونییی شد 11.ده دقیقه ب 12 هم حرکت کردیم رفتیم ب سمت وکیل اباد جای خونه مامانم.رفتیم همه رفتن تو کال زیرانداز پهن کردنو تا من اومدم برم دیدم واقعا سخته و نمیشه.خلاصه یکی از همسایه های مامانم واسم نردبون اوردو با کمک بابایی و مرتضی(دایی بابا) منو صحیحو سلامت بردن پایین.خخخخخ اره مامان جون الانم ساعت 6 عصرههه من اومدم خونههه استراحتتت اخه خیلی اذیت شدممم کمرم دردش بیشتر شده بوددد شمام ک جات تنگ بود ی لگدایی میزدی ک نگوووو اومدم یکم استراحت کنم البته خیلی چسبید ها. ی...
13 فروردين 1393

یازدهم فروردین 92

سلاممم دختر گلمممم.چطورییی؟دلم خیلی خیلی تنگتهههه با اینی ک قسمتی از وجودمی .امروز 32 هفته و 4 روزمهههه دقیقا مامانی از زمانی ک 32 هفتم کامل شدههه تکونات یطور دیگه شدههههه ودیگه مامانو لگد نمیزنییی تکونات ملایم شدهههه و دستو پاهاتو قشنگ حس میکنممم مخصوصا حرکات پات ک محکمههه.8م یعنی 4شنبه جلوس گرفته بودیم و همه اومدنو اتاق خوشگلتو دیدنننن.42 روز مونده تااومدنتتت  دل تو دلم نیست .هر شب هر ثانیه دارم بت فک میکنمممم لحظه ی خیلی خیلی بزرگیهههه برامممم. دخترم این چن وقتم دوتایی باید استراحت کنیم ک بعدش معلوم نیس چقد همو اذیت کنیم. بابایی هم خیلی دوستت دارههه .بات حرف میزنه بوست میکنهههه قربونت بشم ک الان از خواب بیدار شدی داری شیطونی میکنیییی ی...
11 فروردين 1393