بیست و دوم اردیبهشت 92
راستی امروز مامانم اومد اینجاااا چشاش یطوری بودددد معلوم بود خیلی نگرانمونههه خیلی هم خوشحال بود خیلی هم پکر بودددد .دلم خیلی براش تنگ میشهههه با اینکه نمیتونم بروز بدمممم ولی از روز اول بارداریم تا الان ب جرات میتونم بگمممم ک خیلی مامانمو کم اوردمممم دوس داشتم دم ب دقیقه کنارم باشهههه دوس داشتم مثه اون موقعهایی ک سرمو رو پاش میذاشتمو قربون صدقم میشد میبودددد حیف ک خودم داشتم مامان میشدمممم جرات نداشتم احساسمو بگممم و نشونش بدم اخه فک میکردممم اینطور عشق و محبت بی الایش تری برا خودم میمونهههه.من قول میدم اگه موقع خودت زنده بودمممم نذارم این خلا برات بمونهههه .چون خودم درک کردم ک هیچ چیز جای عشق مادری نمیشههههه
ناگفته نمونه ک اگه بابایی کنارم نبود تنهایی نمیتونستم خیلی چیزارو تحمل کنمممم .بابایی نمونه بارز ی مرد ایده آلهههههه.خدا جفتشونو برام سالمو سرزنده نگه دارهههه