ششم دی 92
ب نام خدایی ک عاشقشم.سلام خوشگل مامان احوال خانم ؟؟؟؟ گل دخترمو خوابوندمو اومدم نت براش بنویسم . امروز از صبح بیرون بودیم سر شبی رفتیم خونه داییم اآخه داداش مرتضی از کربلا اومده رفتیم دیدنش خیلی دلم براش تنگ شدههههه بوددد خدارو شکر صحیحو سلامت برگشت. موقع اومدن دخترم زنگ زدیم آژانس و تا اومدنش مامانم شمارو تو بغلش زیر چادرش گرفته بود . تا ماشینم اومد ی ربعی طول کشید تو این مدت شما هیچ تکونی نخوردی. نشستیم تو ماشین ب مامانم گفتم مامان چرا اینقد آنیتا ارومه نگاش کن ببینم خفه نشده باشه دور از جونش. وای دخترم مامانم نگات کرددولی اصلا تکون نمیخوردی اینقد هول کردیم هرچی هم صدات زدیم محل ندادی یعنی ایناهمه تو ده ثانیه اتفاق افتاد منو میگی مردمو ز...
نویسنده :
مامان آنیتا
23:26