آنیتا جوونمآنیتا جوونم، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

آنیتا دختر گل مامان و بابایی

ششم دی 92

ب نام خدایی ک عاشقشم.سلام خوشگل مامان احوال خانم ؟؟؟؟ گل دخترمو خوابوندمو اومدم نت براش بنویسم . امروز از صبح بیرون بودیم سر شبی رفتیم خونه داییم اآخه داداش مرتضی از کربلا اومده رفتیم دیدنش خیلی دلم براش تنگ شدههههه بوددد خدارو شکر صحیحو سلامت برگشت. موقع اومدن دخترم زنگ زدیم آژانس و تا اومدنش مامانم شمارو تو بغلش زیر چادرش گرفته بود . تا ماشینم اومد ی ربعی طول کشید تو این مدت شما هیچ تکونی نخوردی. نشستیم تو ماشین ب مامانم گفتم مامان چرا اینقد آنیتا ارومه نگاش کن ببینم خفه نشده باشه دور از جونش. وای دخترم مامانم نگات کرددولی اصلا تکون نمیخوردی اینقد هول کردیم هرچی هم صدات زدیم محل ندادی یعنی ایناهمه تو ده ثانیه اتفاق افتاد منو میگی مردمو ز...
6 دی 1392

چهاردهم اسفند 91

سلاااااااااام دختر گلممممم اخ ک دلم ی ذره برات شدههههه .دیروز سرویس تخنو کدتو اوردن خیلی نازهههه .دیروز اینقد کار زیاد بود ک نشد با دخمل گلم بشینمو حرف بزنمممم.دیشب راهله جان و علی اقا اومدن کمکم .دستشون درد نکنه کمدت و سرهم کردن.اسباب بازیاتو باز کردیم لباساتو سر جالباسی گذاشتیممممم امیرحسامم با وسایلت بازی کرد .این روزاااا حس و حالم با قبل فرق کردهههه .هم دوست دارم زود بگذرهههه تا ببینمت جیگر مامانی همم میدونم ک دلم واسه این روزا تنگ میشه .واسه لگدایی ک میزنی واسه این صبحهای قشنگی ک با تکونای ناز و ملایمت پشامو  باز میکنممم واسه این جو قشنگی ک تو خونمون داریمممم واسه این حس قشنگه بابایی ک از هر طرف میشه قربون صدقت میشهههه واسه همه چیزششش...
3 دی 1392

نهم اسفندماه91

سلام دخترک گلمممممم دلم برات ی ذره شدههههه  این چند رز فرصت نشده بیام برات بنویسمممم.الان 9 شب چهارشنبست من بابایی یکشنبه صبح رفتیم بجنوردو دیشب برگشتیم خونهههه واسه همین فرصت نشد برات بنویسمممم دخترکم.اونجا هوا سرد و بارونی بوددددد  .ولی حسابی وول وول میزدیییی. عاشقتمممممممممممممم آنیتا این روزا  تمام فکر حواسم اینه ک زود بگذره  و بیاییی پیشمممممم ...
3 دی 1392

سوم اسفندماه91

وای خدا شکرتتتت از همه نعمتهایی ک ب ما دادی!!!!!!! از دیشب دخملم جاشو عوض کرده و اومدهههه سر دلممممم ب قول خودمون تو معدم اومدههههه ولی خیلی اذیت میشمو احساس خفگی بم دست میدهههههه .الانم از کلاس برگشتمم اومدم تا وب لاگ دخمل نازمو کامل کنم....قربونت بشممممم مننننن عسیسم. ...
3 دی 1392

دوم اسفند 91

سلاااااااام دخترررررمممممم اخییییی !!!!!!!!!!!! چند وقتیه میخام وب لاگ واست درست کنم که نشده بود الانم نشستمو دارم  امادش میکنم قربنت بشمممممم البته نا گفته نمونده خودت هم خیلی همت میکنی از صبح منو لگد بارن کردی.
3 دی 1392

اول دی 92

سلام عزیزدلم خوبی مامان جونی؟؟؟؟ اآی قربون اون خوابیدنت بشم من. عزیزم شمارو خوابوندمو اومدم برات بنویسم اره مامانی اینقد شیرینو خوردنی شدی ک وقتی بیداری وقت نمیکنم ب کاری برسم چ برسه بیامو بنویسم. ماشالله بزرگ شدی خانوم شدی تا من ب هرچی دست میزنم سریعا همون کارو انجام میدی . خدانکنه عینک بزنم ب هرطریقی شده میکشیش پایین از صورتم موهامم ک نگم بهتره امروز فرداست رسما کچل شممممم از بس موهامو میکشی دخترنازم. دندون درتیاوردی هنوز. سینه خیز یا چهاردست و پام نمیری ولی سریعا خودتو میگیری بلند میشی تو روروک هم میذارمت تو روز و ب کارام میرسم البته با هزار کلک و اوازو شکلک. تو اشپزخونه میای جلو شیشه ی گازو خودتو میبینی و کلی حرف نیزنی من ب قربونت بشممم...
3 دی 1392

اول دی 92

سلام خوشگل مامان چطوری عزیزممممم؟؟؟؟؟ شب یلدات مبارک باشههه حانمی.دیشب رفتیم خونه شمسی خانم شب چله .خوش گذشت دایی محمد و مرتضی و خاله ملیحه و مامانی بودن . مامانی زحمت گکشیده برات کاموا ابی کاربنی خریده و ی مدل خیلی ناز قرار برا شما گل دختر ببافن واسه هفته ایندت عزیزم مجلس خونه دایی جونم. عاشقتم انیتا دیشب موقع میوه خوردن داشتم نارنگی بت میدادم ک ی دفعه اینقد محکم مک زدیو همشو کشیدی تو دهن خوشگلت. یعنی ب معنای واقعی مردم از ترسسسسس دست و پامو گم کردم فقط سریع خمت کردمو با انگشتم انداختم تو دهنتو کشیدمش بیرون بعد ک دراومد ااز بس شوک بدی بود رگای مغزمو شقیقم درد گرفتن نفسم بالا نمیومد و دست و پاهام شل شده بود جالب اینجاس ک با این ک توجمع نشسته...
1 دی 1392

سی آذز92

یلداااااااا مبارک عزیزدلم من فدات شم اینقد شیطون شدی ک وقت نمیکنم بیامو برات بنویسم. امشب اولین شب چله ست ک شماناناز خانم تو بغلم مامانییییی فدات شم. عاشقتم آنیتاجونم
30 آذر 1392